فرصت‏هایی که به هدر رفت!
شباهنگ راد شباهنگ راد

فرصت‏های بسیار کلانی از دست رفته است و به جرأت می‏توان اذعان نمود که وقوع اعتراضات مردمی در حد و قواره‏ی بعد از انتخابات هشتاد و هشت، برای همه‏ی سازمان‏ها و احزاب خارج از کشوری، غیر قابل تصور بود؛ هم‏چنین می‏توان اذعان نمود که همواره جنبش‏های اعتراضی از کمیت بالایی برخوردار نبوده و در تندوپیچ‏های تاریخی، جامعه، شاهد به خیابان آمدن و درگیری‏های تن به تن و خشونت‏آمیز، فیمابین انبوه‏ی مردمی با ضد انقلابیون مسلح نیست. جدا از این‏که هدایت و رهبری اعتراضات بعد از انتخابات بر گرده‏ی چه کس و یا کسانی بوده است؛ جدا از این‏که آیا تحرکات بدون رهبری سالم ره بجائی خواهد بُرد، یا نه؟ جدا از این‏که نتایج و سرانجامی هر خیزش مردمی را باید و می‏بایست به نقش آفرینی‏ها و دخالت‏گری‏های سیاسی – عملی نیروهای مدافع‏ی کارگران و زحمت‏کشان مربوط دانست، جدا از این‏که باید اشراف داشت، هرگونه تغییر و تحولی از بالا در خدمت به منافع‏ی میلیون‏ها توده‏ی محروم نیست و ثمره‏ای ببار نخواهد آورد؛ بنابر این و لازم است تا یک‏بار دیگر این سئوالات را در مقابل خود قرار دهیم که تا چه اندازه از این فرصت‏ها – و آن‏هم در عرصه‏های متفاوت - استفاده شده است و تا چه اندازه سازمان و حزب مدافع‏ی جنبش‏های اعتراضی از آن وقایع آموخته و قادر گردیده است تا هم بر باورهای محدود خود جامه‏ی عمل بپوشاند و هم بر دامنه‏ی توهمات و پراکندگی‏ها بکاهد؟

بی‏گمان پاسخ صحیح بموارد فوق مستلزم پای‏بندی عمیق به قواعد بدیهی و ابتدائی اصول مارکسیست - لنینیستی‏ست. در حقیقت مستلزم آن است‏که ملاک و پایه‏های قضاوت خود را نه بر اساس منفعت‏های فردی، گروهی - حزبی بلکه با منافع‏ی عمومی جنبش‏های اعتراضی رادیکال منطبق سازیم و دریابیم که در خارج از کشور، بر چه نظر بودیم، چه کردیم و وظایف تعریف شده‏ی‏مان در کدامین مسیر، در گشت و گذار بوده است؟ لازم است تا در خلوت خود به این سئوال پاسخ دهیم که تا چه اندازه به مقوله‏ی اتحاد و یگانگی باور داریم؟ این سئوال را در مقابل خود قرار دهیم که دلائل نافرجامی‏ها و عقب‏گردها در چیست؟

حقیقتاً که کمتر کسی‏ست از رفتن میلیون‏ها انسان به پای صندوق‏های رأی و بدنباله‏ی آن اعتراضات بعد از انتخابات ریاست جمهوری هشتاد و هشت، در حیرت فرو نرفته باشد و یا کمتر جریان، حزب و فردی تصور بر چنین رخ‏دادهایی را داشت. آن اعتراضات جدا از خشم فروخفته‏ی چندین دهه، یک‏بار دیگر نظام، رهبر و تمامی ارکان‏های‏اش را مورد خطاب قرار داد و بدلیل فقدان سر, سالم و تمام کننده نتوانست مسیر صحیح خود را باز یابد و در نهایت فروکش نمود. به بیانی روشن‏تر این خاصیت هرگونه اعتراضات خیابانی و جمعی بدون سر, سالم و هم‏چنین جنبش‏های خودبخودی بدون سازمانیافته‏ی انقلابی - کمونیستی‏ست. این در ذات جنبش‏های بدون هدایتِ نیروهای بالنده است. بی‏تردید نتایج، این‏دست اعتراضات قابل رویت می‏باشد و جدا از دستآوردهای معین و غیر قابل انکار، منتهی به عقب و شکست است.

امّا چرا نیروهای موجود در خارج از کشور قادر به اتصال و وصل حلقه‏های بُریده نبودند و در حد و وسع خود نتوانستند، به حمایت گسترده‏تر، جمعی‏تر و سازمانیافته‏تر اعتراضات داخل بپاخیزند؟ چرا شُک وارده‏ی اعتراضات، تلنگُری بر ذهن‏ها وارد نساخت و تلاش نورزیدند تا منافع‏ی گروهی – سازمانی خود را در چهارچوبه‏ی منافع‏ی عمومی‏تر تعریف نمایند؟ براستی که دلائل پسرفت‏ها در چیست و چپ موجود در خارج از کشور دارد افق خود را چگونه تعریف می‏نماید؟

دیر زمانی‏ست که چپ در داخل حضور ندارد و فقدان حضورش دارد از مرز سی سالگی می‏گذرد و بموازات آن‏هم سی سالی‏ست که جنبش‏های اعتراضی کارگری – توده‏ای دارند بدون حمایت و پشتی‏بانی عملی نمایندگان سیاسی خود، رژیم را در عرصه‏های متفاوت به چالش می‏کشند. تعرض به جان و مال کارگران و زحمت‏کشان از جانب ارگان‏های سرکوب‏گر نظام فضای جامعه را در نوردیده است و ظاهراً پایانی در آن نیست. رژیم دارد هم‏چنان از جنبش‏های اعتراضی هزینه می‏گیرد و استثمار می‏کند و در مقابل ثمره‏ها بسیار و بسیار محدود است. این نشانه‏ها قابل انکار نیست و بر روی میز همه‏ی جریانات و سازمان‏ها قرار دارد. مشاهده شده است‏که هر زمان اعتراضات دُور تازه‏ای بخود گرفته است بخش‏هایی از جناح‏های حکومتی از موقعیت بوجود آمده سود جسته، پرچم و سیاست خود را در درون جامعه علم نموده‏اند تا بر منافع‏ی حاکمیت امپریالیستی خدشه‏ای وارد نگردد؛ جناح‏هایی که علی‏رغم اختلاف بر سر چگونگی استثمار و حکومت‏داری در تقابل با منافع‏ی میلیون‏ها توده‏ی محروم، متفق‏القول‏اند. این‏ها جزء ذاتی مدافعین طبقات استثمارگر است و همواره و همواره در تقابل با جنبش‏های اعتراضی و خواسته‏های رادیکال به صف شده‏اند – و می‏شونند - تا حیات سرمایه پا بر جا بماند.

دشمن در مقابل میلیون‏ها انسان محروم متحد است و بی‏تردید انقلاب هم بمنظور رشد و بقای بالنده‏ی خود نیازمند وحدت و یگانگی در صفوف نیروهای کمونیستی - انقلابی‏ست. این رویه‏ی پایه‏ای و پذیرفته شده‏ی هرگونه فعالیت کمونیستی پیشرونده است. به عبارتی حقیقی انقلاب ایران بدون اتحاد نیروهای کمونیستی و آن‏هم حول مبانی عمومی جنبش ناممکن می‏باشد و وظیفه‏ی کمونیست‏هاست تا با اتخاذ سیاست‏های صحیح، این امر مهم را تا سر حد نابودی سلطه‏ی سرمایه به پیش ببرند؛ امّا متأسفانه نگاه چپ در این حوزه از کار – یعنی کار مشترک - بسیار محدود است و اکثریت قریب باتفاق آنان – و در حقیقت همه‏ی آنان – به جای اندیشیدن به سیاستِ کلان‏تر، غرق در سیاست گروهی – سکتی‏اند. بی دلیل هم نیست که در انجام کارهای پایه‏ای خود مانده‏اند و ما در خارج از کشور شاهد پیشرفت نیروهای چپ نیستیم؛ چرا که ذهنیت‏ها و خوش‏باوری‏ها بر عینیت و واقعیات سیطره انداخته است.

این درد، کرخت و مزمن شده است و درمان آن سخت ولی امکان‏پذیر می‏باشد. پیش شرط‏هایی دارد و نیازمندِ بدور انداختن سیاست‏ها و راه‏های منفعت‏جویانه‏ی سازمانی – حزبی و کار بست سیاست‏ها و راه‏های کمونیستی‏ست. این پایه‏ای‏ترین و پائین‏ترین فعالیت انقلابی‏ست و روشن است‏که در شرایط کنونی انتظار عمومی، تعرض چپ، به دشمنان کارگران و زحمت‏کشان و یا عملی نمودن سیاست‏های حداکثری نیست بلکه وفاداری عملی به قواعد و اصول مارکسیست – لنینیستی‏ست. به این دلیل که تعرض به دشمنان کارگران و زحمت‏کشان، با حضور و نیروی سازمانیافته‏ معنا می‏یابد و مسلم است‏که انجام برنامه‏های کلان بدون تدارک و سازماندهی ناممکن می‏باشد. در حقیقت اتحادهای سیاسی – تئوریک، نیازمند تبادل نظر و جدل‏های سالم می‏باشد و بدون پایداری و اعتقاد عمیق به پرنسیب‏های اولیه‏ی کمونیستی نمی‏توان در جهت رفع ناهمگونی‏های نظری گام بر داشت و سازمان و حزب واحدی را پای ریخت؛ سازمان و حزبی که جامعه‏ی ایران و میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش بدان نیازمندند. این خواست باطنی و سیاست حداکثری‏ست. امّا در کنار خواست و سیاست حداکثری آیا می‏توان سیاست حداقلی را پیشه‏ی خود ساخت و مانع‏ی پراکندگی و سرخوردگی بیش از این در صفوف نیروهای خارج از کشور نگردید؟ آیا چپی که – بنابه هر دلیل – قادر به ایجاد فرصت‏ها نیست، نباید و نمی‏بایست از فرصت‏های بوجود آمده و تحمیلی سود جوید و در جهت یگانگی هر چه بیشتر گام بر دارد و پای‏بندی و وفاداری خود را حول اتحادِ فیمابین نیروهای کمونیستی بنمایش بگذارد ؟ 

بی‏گمان کمونیزم پاسخ روشن خود را در این عرصه از فعالیت داده است و متأسفانه پراتیک نیروهای کمونیستی ایران در خلاف توضیحات و توصیه‏های آرمان‏های کمونیستی‏ست. یعنی این‏که نظر با عمل هیچ‏گونه هم‏خوانی‏ای ندارد و نگاه‏ها و سیاست‏های نیروهای خارج از کشور بگونه‏ی ناباورانه‏ای در حوزه‏ی سکتاریستی قابل تعریف است. اندیشه‏ی سازمان‏ها در خلاف آرمان‏های مارکسیست – لنینیستی قرار گرفته است و درک‏ها در حوزه‏ی اتحادِ گروهی – سازمانی بسیار عقب افتاده و غیر اصولی‏ست. عملاً منافع‏ی عمومی جنبش به کنار گذاشته شده و همواره و همواره، منفعت سازمانی سوار بر آن گردیده است. دیده‏ایم که اعتراضات داخل نیروی بسیار وسیعی را – در خارج از کشور - به میدان کشانده و بر شور و شوق‏ها افزوده است. دیده‏ایم که آن یگانگی‏ها الهام دهنده‏ی نیروی بیرونی نبوده و هر یک و بنابه روال سابق، مشغول نواختن، ساز خود بودند؛ سازی که توجه‏ای را بر نی‏انگیخت و فاقد جاذبه بود. نمی‏توان از یک‏سو سخن از منافع‏ی عمومی جنبش به میان آورد و از سوی دیگر تلاش ورزید تا سیاست‏ها، خواسته‏ها و شعارهای خود را به دیگران تحمیل نمود؟ جنبش‏های اعتراضی - انقلابی از بافت‏های گوناگونی تشکیل شده‏اند و بدون کمترین شک و شبهه‏ای هر یک از آنان بدنبال سیاست و منفعت خودی‏اند. پذیرش این موضوع اگر چه ساده است ولی در عمل دارد نقش بس سنگینی را در معادلات سیاسی سازمان‏ها و احزاب بازی می‏کند. سازمان‏ها و احزاب عملاً در نیافته‏اند که انقلاب ایران نیازمند یگانگی و اتحاد واقعی بخش‏های متفاوت جامعه است.

به بیانی دیگر اعتراضات بعد از انتخابات بنوبه‏ی خود می‏توانست زمینه‏ی نزدیکی‏ها و به تبع‏ی آن منجر به اتحاد نیروهای چپ خارج از کشوری گردد؛ می‏توانست فضای کدورت را پس زند و نیروی عمل بیشتری را در تقابل با نیروهای مدافع‏ی سرمایه به صف کند؛ می‏توانست به جای اندیشیدن به منافع‏ی حزبی – سازمانی، منافع‏ی عمومی جنبش را مدنظر قرار دهد و بر شور و شوق‏های بوجود آمده بی‏افزاید و یک‏بار دیگر انگیزه‏ی واقعی کمونیست‏ها را حول اتحاد با نیروهای مخالف بنمایش بگذارد؛ می‏توانست فرصت‏های بوجود آمده را به هدر ندهد. امّا متأسفانه، این‏بار هم بمانند گذشته فاصله‏ها بر نزدیکی‏ها و سوخت بر ساخت چیرگی داشت و جامعه‏ی خارج از کشوری بجای رفع و حل کدورت‏ها، شاهد پراگندگی‏ها و خودمحوربینی‏های هر چه بیشتر سازمان‏ها و احزاب بوده است. سیاستی که در خدمت به انقلاب و نیازهای عمومی جنبش‏های اعتراضی کارگری – توده‏ای نیست و به اثبات رسیده است‏که این نگاه‏ها فاقد جاذبه است و چپ را از موقعیت کنونی‏اش پس خواهد زد و نیروی باقی‏مانده‏اش را خواهد سوزاند.

براستی که تا چه زمان جوانان، کارگران، زحمت‏کشان و عناصر آزادی‏خواه می‏بایست ناظر و شاهد کشمکش‏های بی‏مایه و ناچیز سازمان‏ها و احزاب باشند؟ تا چه زمان می‏بایست ناظر و شاهد از هم پاشیدن، حذف نیرو و تفکرات سکتاریستی در درون چپ باشند؟ چرا سی سالی‏ست که سیاست دافعه سوار بر سیاست حاذبه است؟ آیا پایانی متصور است و می‏توان از این درد مزمن خلاصی یافت؟

خلاصه‏ی مطلب این‏که درمان این درد در نفی و پس زدن منفعتِ حقیر گروهی – سازمانی نهفته می‏باشد. سازمان سیاسی، سازمانی که معتقد به خلاصی اقشار متفاوت انقلابی از زیر ستم می‏باشد در عمل می‏بایست، از سیاست کلان‏تری پیروی نماید و نیروهای گوناگونی را حول شعارهای واحد گرد هم آورد و زمینه کار گسترده‏تر و وسیع‏تر را فراهم نماید. می‏بایست بمنظور تقویت و پشتی‏بانی از جنبش‏های اعتراضی نیروهای وسیع‏تری را به میدان آورد و بر دامنه‏ی فعالیت دشمنان کارگران و زحمت‏کشان بکاهد. دشمن در مقابل با خواسته‏ها و مطالبات میلیون‏ها توده‏ی محروم هوشیار و آگاه است و جای دارد تا نیروهای مدافع‏ی کارگران و زحمت‏کشان هم بر هوشیاری خود بی‏افزایند و از خود بردباری و متانت کمونیستی بخرج دهند. چرا که در تقابل با دشمن افسار گسیخته و مسلح، نیاز به نیروی سازمانیافته‏ی وسیع‏تری در صحنه‏ی عمل است. این از قواعدِ اولیه‏ی مبارزه‏ی طبقاتی‏ست و بدون پای‏بندی به چنین امر ثمربخشی نمی‏توان، وظایف خود را به پیش بُرد و توجه‏ی جامعه را به سمت آرمان‏های کمونیستی جلب نمود.

 

 

24 اکتبر 2010


October 24th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی